۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

از کتاب مقدس سبز / سفرِ سبزِ پیدایش/ داستان سبزِ آفرینش

 سفرِ سبزِ پیدایش/ داستان سبزِ آفرینش
عزرائیل  لیزراویچ                                           ترجمه: مژگان سلمانیزاده

در آغاز، آن رازِ روحانی «ولاپوک» را آفرید. «ولاپوک» بی‌شکل و مغشوش بود و درونش تاریک. راز روحانی فرمود:«روشن شو!» و اسپرانتو شد و خدا اسپرانتو را پسندید و آن را از ولاپوک جدا کرد. و خدا اسپرانتو را روز ابدی نامید و ولاپوک را شب.
و شب گذشت و صبح شد- این، روز اول بود.
***
سپس خدا فرمود:«در زبان آسمانی باشد!» آن آسمان را آفرید. و آن آسمان را  تلفظ دقیق نامید.
و شب گذشت و صبح شد- این روز دوم بود.
***
سپس خدا فرمود:«قواعد دستور زبان یک‌جا جمع شوند! زمین سخت آشکارگردد!» و چنین شد.
و خدا این زمین سخت را  قواعد بنیادی نامید. و آن را پسندید. و خدا فرمود:«قواعد بنیادی، سبزی را بگسترند که شادی را، کلمات را، بَر دهد و هر یک گونه‌ی خودش را تولید کند که هسته‌اش در خودشان وجود دارد». و چنین شد. قواعد بنیادی سبزی را در گونه‌های خود گستردند؛ زبان سبز را، و جنبش سبز را، کلمات و درخت را که ریشه دارند، که این هسته‌ها در قواعد بنیادی درونشان هست. خدا آن را پسندید.
و شب شد و روز شد- این روز سوم بود.
***
سپس خدا فرمود:«اجسام درخشانی در آسمان باشند تا اسپرانتو را از تاریکی جدا نماید و زمین را روشن کند». و چنین شد.
پس خدا روشنایی بزرگی ساخت تا بتابد و خدا آن را برفراز گنبد آسمان افراشت تا زمین را روشن سازد. و خدا نام آن درخشنده را ستاره‌ی سبز گذاشت و خدا آن را پسندید.
و شب شد و روز شد. این روز چهارم بود.
***
سپس خدا فرمود:«کلمات به حرکت آیند، موجودات زنده‌ای که زبان را متحول خواهند کرد». و خدا پسوندها و پیشوندها را مطابق گونه‌هایشان را آفرید تا کلمات را بنمایانند، و خدا آن را پسندید و برکت داد تا پربار و زیاد شوند و کلمات را تکمیل کنند (از این روست که تاکنون پسوندها چنین زیاد شده‌اند).
و شب شد و صبح شد- این روز پنجم بود.
***
سپس خدا فرمود:«کلمات زنده شوند! چرندگان و خزندگان». و خدا واژگان نو آفرید و همه کلمات سخت را با همه انواع‌شان، برای عذاب ابدی انسان‌های سبز جدید، و خدا گفت: ما کار بزرگی کردیم تا قدرتمان در آن هویدا باشد و این محور همه‌ی زبان‌ها شود و با قواعدش حکومت کند. سپس خدا مفعول را آفرید، و او نشانه‌ای در پایانه آن خلق کرد و فرمود:«پربار شو و زیاد شو و زبان سبز را کامل کن و بر هرآنچه از قواعد در اصول حاکم است فرمانروا باش.»(پس از آن سبزها مفعول را بسیار استفاده می‌کنند).
سپس خدا فرمود: «من اصول و ریشه‌ها را به شما دادم، بر شما مبارک باد» و آن را مقدس اعلام کرد.سپس به هر آنچه که خلق کرده بود نظری انداخت و آن را پسندید.
شب شد و روز شد و این روز ششم بود.
***
پس قواعد بنیادی و ریشه‌ها و هرچه که از آن‌ها بود تکمیل شد. در روز هفتم خدا کار آفرینش را تمام کرد. و پس از آن همه‌ کار، روز هفتم استراحت کرد و آن را برکت داد و مقدس اعلام فرمود. زیرا روزی بود که خدا استراحت کرد؛ درحالی‌که ادبیات اصیلی را می‌خواند، که خود آفریده بود!


عزرائیل  لیزراویچ (1910-1942) اسپرانتودان لهستانی، نویسنده، شاعر، طنزپرداز.

۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

بانوی فیلم‌ساز ترک به زبان اسپرانتو فیلم ساخت!



بانوی فیلم‌ساز ترک به زبان اسپرانتو فیلم ساخت!
بانوی ترک‌تبار Tuğçe Sen فیلمی کوتاه نه درباره‌ی اسپرانتو که به زبان اسپرانتو ساخته است، فیلم در چندین جشنواره‌ی بین‌المللی مورد توجه قرار گرفته است. متن زیر مصاحبه‌ی مجله‌ی معتبر اینترنتی " لیبه‌را فولی‌یو" با این فیلم‌ساز است که آن را نیره ابراهیم پور به فارسی ترجمه کرده است:

من در قلب و ذهنم اسپرانتیست به دنیا آمدم
چند روز پیش دنیای اسپرانتو در کمال شگفتی از وجود فیلمی کوتاه به زبان اسپرانتو مطلع شد که سال گذشته در چند جشنواره‌ی سینمایی به نمایش در آمده بود. این فیلم را بانویی غیر اسپرانتیست از ترکیه به نام "توگچه مادایانتی سن" / Tuğçe Sen ساخته است. او کارگردان، سناریونویس و عکاس است و تحصیلاتش را در باره‌ی فیلم‌سازی در دانشگاه "سین سیناتی" امریکا، جایی که او چندین جایزه به دست آورده، به پایان رسانیده است. بعد از اتمام تحصیلاتش در تلویزیون امریکا مشغول به کار شد و بعد از مدتی به ترکیه برگشت و در تلویزیون استانبول و استودیو فیلم شروع به کار کرد. او همچنین در رشته‌ی باستان‌شناسی دکترایش را گرفت و هم اکنون به‌عنوان فیلمساز مستقل عمل می‌کند. مجله‌ی اینترنتی "لیبه‌را فولی‌یو" (برگ آزاد) با او مصاحبه‌ای کرده است تا علت ساخت فیلمی به زبان اسپرانتو را از او جویا شود.  
 لیبه‌را فولی‌یو : ارتباط شما با اسپرانتو چیست و چرا تصمیم گرفتید که فیلمی به این زبان بسازید؟
تاگسو سن: زمانی که من می‌بایست در مورد دنبال کردن شغلم در خصوص سینما تصمیم‌گیری می کردم (چرا که من باستان‌شناس نیز هستم)  تنها یک مشکل، یک سد، پیش رو داشتم و آن زبان بود. من همیشه مخالف انسان‌های ناسیونالیست بودم و همیشه خودم را حتی از 13 سالگی شهروند جهان می‌دانستم.
زمانی که سناریوی فیلم کوتاه "بی‌تحرک" را می‌نگاشتم تصمیم گرفتم که زبان هنری خلق کنم و برای رسیدن به این هدف بسیار تلاش کردم (همچون "برگمن" که در یکی از فیلم‌هایش این ایده را به نمایش گذاشته بود) ولی در همان زمان اسپرانتو را به خاطر آوردم. من همیشه ایده‌های این زبان را می‌ستودم و همیشه به اهداف پاک و خالص  و معانی عمیق آن اعتقاد داشتم و در همان زمان بود که تصمیم گرفتم فیلم‌سازی باشم که فیلم‌هایی را به زبان اسپرانتو می‌سازد. من در مورد جنبش اسپرانتویی آگاهی دارم اما نمی‌دانم که چرا هیچگاه به‌طور رسمی بخشی از این جنبش نبودم ولی بدون شک در قلب و ذهنم، من اسپرانتیست به دنیا آمده‌ام.

در تیترهای پایانی فیلم نام "جیم رایان" به‌عنوان مشاور اسپرانتویی به نمایش در می‌آید، چگونه همکاری ایشان با شما آغاز شد؟
هنگامی که در امریکا مشغول به تحصیل بودم دنبال مترجمی برای سناریوام بودم و با چندین نفر در این خصوص مکاتبه کردم. "جیم رایان" با مهربانی درخواست مرا  پذیرفت و سناریوام را یک‌ر‌وزه به اسپرانتو ترجمه کرد. من هیچگاه موفق به دیدارش نشدم و خیلی دوست داشتم که این اتفاق بیافتد ولی ایشان در آن زمان در واشنگتن سکونت داشتند و من در سین سیناتی. امیدوارم که زمانی ایشان را حتما ملاقات کنم.
با توجه به این‌که بازیگرها اسپرانتیست نبودند تلفظ واژه‌ها، در فیلم قابل قبول بود، شما برای این مورد چه‌کاری انجام دادید؟
من خیلی با بازیگرها تمرینِ بازی کردم و آن‌ها تلفظ من را تقلید می کردند و معنی هر واژه را یاد گرفتند تا بدانند که کجا و چگونه حالت درست را اجرا کنند و این مرحله‌ی سختی بود ولی غیر ممکن نبود. این فیلم کوتاهی بود و ما باید ببینیم که از عهده‌ی فیلم بلندتر چگونه برخواهم آمد. من خوشحالم که اشتباهات مهمی نداشتیم چرا که در این مورد بسیار نگران بودم اما الان آسوده خاطرتر هستم.
بنا به اطلاعات رسیده، این فیلم در سال 2009 به پایان رسیده است اما اینگونه به نظر می‌رسد که به تازگی جنبش اسپرانتویی از وجود آن آگاه شده است، چرا این اتفاق افتاد؟
بله من این فیلم را سال گذشته ساختم اما آن را به هیچ سازمان اسپرانتویی نفرستادم. به‌نظر می‌رسد که ذهن من به این روش عمل نمی‌کند. من از استادم در امریکا که این فیلم را چنبش اسپرانتویی ارسال کرد بسیار سپاسگذارم و از این رویداد بسیار خرسند و شگفت زده‌ام. 
واکنش تماشاگران به این‌که این فیلم به زبان اسپرانتو است، چگونه بود؟
واکنش تماشاگران بسیار متفاوت بود و آن‌ها اصلا نفهمیدند که این فیلم به چه زبانیست و سعی کردند حدس بزنند. موضوع جالبی بود. برخی بسیار به این زبان علاقمند شدند و می گفتند که از لحاظ آوایی بسیار شبیه یونانی و اسپانیایی و ... است. بسیاری از افراد نمی‌دانستند که اسپرانتو چیست و به همین دلیل من بروشورهایی را درباره‌ی اسپرانتو به همراه دی وی دی فیلم در اختیار بینندگان قرار دادم تا آن‌ها حداقل اطلاعات را درباره‌ی زبان اسپرانتو داشته باشند.
آیا شما قصد دارید که فیلم دیگری به زبان اسپرانتو بسازید یا ارتباط دیگری با زبان یا جنبش ما داشته باشید؟
بله من فیلم‌هایی را به زبان اسپرانتو خواهم ساخت چرا که فیلم‌های من در مورد وجود انسان‌ها، بدون در نظر گرفتن مرزهای کشوری و زمانی و زبانی و سیاست ملت‌هاست. در حال حاضر بر روی سناریوی فیلم بلندی کار می‌کنم پس از به پایان رسیدن به زبان اسپرانتو ترجمه خواهد شد.
به‌علاوه، تصمیم دارم که زبان اسپرانتو را یاد بگیرم. در حال حاضر در ترکیه زندگی می‌کنم ولی در فکر این هستم که نقل مکان کنم به کانادا یا کشورهایی شبیه به آن چرا که در ترکیه مسائل فراوانی وجود دارد که برایم مشکل‌ساز است خصوصا برای منی که نه مسلمان هستم و نه ناسیونالیست، نمی‌شود در این‌جا به راحتی تهیه‌کنندگانی را پیدا کرد که شانس ساختن فیلم اسپرانتویی را به من بدهند. خواهیم دید تا چه پیش آید ...  زندگی، چیزی عجیب است.
مصاحبه از: تونیو دل باریو / Toño del Barrio
صفحه شخصی فیلم ساز: http://www.tugcesen.com/ 

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

نویسندگان معاصر اسپرانتو: اسپومنکا اشتیمچ


اسپومنکا اشتیمچ (Spomenka Ŝtimec) در سال 1949 در اوره‌هویتسای کرواسی متولد شده است. او مترجم، آموزگار و نویسنده‌‌ای نامدار در دنیای اسپرانتو است. اسپرانتو را در 16 سالگی فراگرفت و از همان زمان در جنبش اسپرانتو، در زمینه‌های گوناگون به فعالیت پرداخته است. او در سازمان جهانی جوانان اسپرانتودان(TEJO)، انجمن جهانی اسپرانتو(UEA) و اتحادیه‌ی اسپرانتودانان یوگسلاوی، در پست‌های مختلف انجام وظیفه کرده است و هم اکنون عضوِ هیات رییسه‌ی انجمن نویسندگان اسپرانتو (EVA) و عضوِ آکادمی زبان اسپرانتو است. او مبتکر روز کتاب در کنگره‌ی جهانی اسپرانتو است.
از سال 1968 تا 1982 به‌عنوان مترجم اسپرانتو، در جشنواره‌ی بین‌الملی تاتر عروسکی (Pupteatraj Internaciaj Festivaloj-PIF) بسیاری از متن‌های نمایشی را به اسپرانتو ترجمه کرده است و در برگزاری این جشنواره همکاری موثری داشته است. به‌عنوان استاد مدعو از سال 1993 تا 2000 در دوره‌های تابستانی دانشگاه هارتفورد آمریکا اسپرانتو تدریس کرده است. از سال 1995 مزرعه‌ی خانوادگی وی، محل همایش‌های فرهنگی اسپرانتو و به‌ویژه انجمن قلم اسپرانتو است.
در سال 1972 موفق به اخذ دیپلم در زبان‌های آلمانی و فرانسوی شد و از همان سال در مرکز خدماتِ فرهنگیِ بین‌المللی(Internacia Kultura Servo) در زاگرب استخدام شد و برای پیشبرد اسپرانتو به فعالیت پرداخت.
اولین رمان اسپومنکا اشتیمچ به‌نام سایه‌ای روی چشم‌اندازِ داخلی(Ombro sur interna pejzaĝo)  که در سال 1984 چاپ شد، او را به شهرت رساند. دیگر رمان‌ها و داستان‌های او که همه‌ی آن‌ها به صورت اصیل (ارژینال) به اسپرانتو نوشته‌ شده‌اند، عبارتند از:
میهماندوستی1982 (Gastamo) نمایش‌نامه.
زنی که در تندباد زمزمه کرد1986 (Virino kiu flustris en uragano) نمایش‌نامه.
نامه‌های فرستاده نشده از ژاپن 1990 (Nesenditaj leteroj el Japanio)که حاصلِ خاطرات شخصی نویسنده از سفر به ژاپن است.
سفر به جدایی1990(Vojaĝo al disiĝo) مجموعه‌ی داستان.
جغرافیای خاطرات من 1992(Geografio de miaj memoroj) مجموعه‌ی داستان.
یادداشت‌های شبانه‌ی جنگ کرواسی 1993(Kroata milita noktlibro) مجموعه‌ی داستان.
ته‌نا: خانه‌ای در اروپای مرکزی 1996 (Tena: hejmo en Mezeŭropo) گاهشمارِ خانوادگی.
عروسکِ استرالیایی 1997 (La Aŭstralia pupo) مجموعه‌ی داستان.
تیللا 2002(Tilla) رمان.
هُدلر در موستار 2006 (Hodler en Mostar) رمان.
سبک نگارشِ اسپومنکا بسیار با احساس، لطیف، شاعرانه و زنانه است.  رمان سایه‌ای روی چشم‌انداز داخلی در واقع داستانِ عشقِ نافرجام نویسنده است که در آن بی‌آن‌که کسی را متهم کند داستان دو دلداده را از روزهای خوش آشنایی و عشق آتشین تا فروکش و سردی آن، به دلیل تضادهای فرهنگی به تصویر می‌کشد. تسلط استادانه‌ی او به زبان اسپرانتو در آفرینش صحنه‌های دراماتیک داستان‌ها و رمان‌هایش کاملا آشکار است. ترجمه‌ی داستان‌های اسپومنکا از اسپرانتو به زبان‌های زیادی صورت گرفته است که این ترجمه‌ها باعث ایجاد مراودات فرهنگی با دیگر ملل شده است، بر همین اساس در سال 2004 وزارتِ امور خارجه‌ی کرواسی تقدیر ویژه‌ای از وی به‌عمل آورد.
آخرین رمان اسپومنکا به‌نامِ هُدلر در موستار به جنگِ کرواسی و صربستان می‌پردازد. جنگی که در طی آن اسپرانتودان‌های نام‌آوری هم ”ناپدید“ شدند. عنوان داستان، رمزگونه است چرا که نامِ هُدلر برای اسپرانتودان‌ها یادآور هکتور هُدلر(بنیانگزار انجمن جهانی اسپرانتو) است اما در واقع این‌ چنین نیست! نویسنده منظوراش از هُدلر، پدرِ هکتور هُدلر است که نقاش سرشناس دوران خود بوده است و با دستمایه قراردادن آثار نقاشی او در موزه‌ی زاگرب پلی ایجاد می‌کند بین سویس، کرواسی، اسپرانتو و جنگِ خانمانسوزی که همه چیز را با خود نابود می‌کند.
کارشناسان ادبی، اسپومنکا را یکی از نویسندگانِ صاحبِ سبک، با ذوق و ارزشمند می‌شناسند که با آثار خود بر غنای ادبی و فرهنگی اسپرانتو بسی افزوده است.

این مطلب در شماره‌ی 19 فصل‌نامه‌ی دو زبانه‌ی فارسی- اسپرانتو  "پیام سبراندیشان"،  پاییز 1387 به چاپ  رسیده است.

می‌خواهم از تو سپاسگزاری کنم ...


این ترانه  را گئورگ هاندزلیک Georgo Handzlik شاعر و آواز خوان اسپرانتو برای زامنهوف خوانده است. مفاهیم این ترانه کاملا درونی هستند، کسی که اسپرانتو می‌داند و با دنیای اسپرانتو آشناست می‌تواند از ظرایف نهفته در ترانه لذت ببرد.

می‌خواهم از تو سپاسگزاری کنم ...

می‌خواهم از تو سپاسگزاری کنم آقای لودویک

می‌خواهم از تو سپاسگزاری کنم با این ترانه

می‌خواهم از تو سپاسگزاری کنم پزشک پیر

می‌خواهم از تو سپاسگزاری کنم دکتر اسپرانتو



به خاطر "قلب سبز" یولی*

وسعتِ قلبِ  کالومان**

به خاطرِ کنگره در ورشو

به خاطرِ گردهمایی در ژاپن



می‌خواهم از تو سپاسگزاری کنم آقای لودویک

می‌خواهم از تو سپاسگزاری کنم با این ترانه

می‌خواهم از تو سپاسگزاری کنم پزشک پیر

می‌خواهم از تو سپاسگزاری کنم دکتر اسپرانتو



به خاطرِ دوستانی از فرانسه

از آلمان و کانادا

از ایتالیا و مجارستان

به خاطرِ زیبا رخی از بلگراد



می‌خواهم از تو سپاسگزاری کنم آقای لودویک

می‌خواهم از تو سپاسگزاری کنم با این ترانه

می‌خواهم از تو سپاسگزاری کنم پزشک پیر

می‌خواهم از تو سپاسگزاری کنم دکتر اسپرانتو



به خاطرِ نوآموزی جوان

به خاطرِ آهنگ دل‌انگیز برادری

چون همه به لطف اسپرانتو ممکن شد

چون همه‌ی این‌ها با سپاس از تو ممکن شد


*  اشاره به نویسنده‌ی برجسته‌ی اسپرانتو یولی باگی
**  *  اشاره به دیگر نویسنده‌ی برجسته‌ی اسپرانتو که دوست یولی باگی بوده، کالومان کالوچای که هر دو مجارستانی هستند و در ادبیات اسپرانتو  صاحب سبک و مکتب ادبی هستند.

Mi volas danki vin ...
Mi volas danki vin sinjoro Ludoviko,
Mi volas danki vin per ĉi tiu kant’,
Mi volas danki vin maljuna kuracisto,
Mi volas danki vin doktoro Esperant’.
Pro „Verda Koro“ de Julio,
„Streĉita Kord’ „ de Koloman,
Pro la kongres’ en Varsovio,
Pro renkontiĝo kun japan’ .
Mi volas danki vin sinjoro Ludoviko,
Mi volas danki vin per ĉi tiu kant’ ,
Mi volas danki vin maljuna kuracisto,
Mi volas danki vin doktoro Esperant’ .
Pro la amikoj el Francio,
El Germanio kaj Kanad’ ,
El Itali’ kaj Hungario,
Pro belulin’ el Belograd.
Mi volas danki vin sinjoro Ludoviko,
Mi volas danki vin per ĉi tiu kant’ ,
Mi volas danki vin maljuna kuracisto
Mi volas danki vin doktoro Esperant’ .

شعری از ریمون شوارتس


ریمون شوارتس Raymond Schwartz (1894- 1973) فرانسوی، در سال 1909 اسپرانتو را فراگرفت. او از طنز نویسان نامی در ادبیات اسپرانتو است. شعر زیر از مشهورترین آثار اوست و دو سطر پایانی آن کاربردی ضرب‌المثلی پیدا کرده است. برای درک بیشتر، خواننده حتما باید اسپرانتودان باشد تا به مفهوم کنایه‌های شاعر پی ببرد.
توجه!
کسانی که بتوانند تفسیر این شعر را به فارسی برای من بفرستند – بدونِ محدودیت زمانی – کتاب نفیسی را به اسپرانتو هدیه دریافت خواهند کرد!

اسپرانتیست، پیدایش و غیبت
Esperantisto, Ekesto kaj malapero


مقاله‌ی مجله
Gazetartikolo
یا سخنرانی تبلیغی
Aŭ varba parolo.
تاثیرمطلوب
Favora impreso,
علاقه‌مندی
Ekintereso.
کتاب آموزشی
Lernolibro,
ارتعاش مقدس
Sankta vibro,
مرض تبلیغ
Propaganda miasmo;
اشتیاق
Entuziasmo!
هم‌آرمان
Samideano,
(به سلامتی شما!)
(Je via sano!)
هم‌قطار
Kamarado,
تبلیغ
Varbado,
تدریس
Instruo,
در میان انبوهی از مدال‌ها
En butonturo
پرچم سبز
Verda flago
روز باشکوه
Glora tago!
شکاف بیشتر
Plua ŝtupo:
گروه جدید
Nova grupo.
شور تازه
Nova sento,
باد مساعد
Facila vento
و شعری
Kaj poemo
در همان مضمون!
Pri sama temo!
پس از تردید
Post hezito
نماینده
Delegito.
در صورت نیاز
Laŭ bezono
اشتراک مجله
Gazetabono,
حق عضویت‌ها
Kotizoj
و چمدان‌ها
Kaj valizoj
برای کنگره
Por kongreso.
تاثیر معجزه‌آسا
Miraklimpreso!
لباس فراک
Fraka vesto,
جشن زیبا
Bala festo,
لباس ملی
Naci-kostumo,
عشق‌بازی
Amindumo.
دختر اسپانیایی
Hispanino,
تعظیمِ قلبی
Korinklino
و امیدها
Kaj esperoj,
نامه‌های عاشقانه
Amleteroj.
عسل
Mielo.
آسمان!
Ĉielo!
...
…….
...
…….
زن
Edzino;
پایان!
Fino!

شعر معروفی از زامنهوف


آه، دل من
Ho, mia kor’

آه، دل من، با ناآرامی مزن
Ho, mia kor’, ne batu maltrankvile
حالا از سینه‌ی من مپر
El mia brusto nun ne saltu for!
من خود را به آسانی نمی‌توانم نگهدارم
Jam teni min ne povas mi facile
آه، دل من
Ho, mia kor’


آه، دل من، پس از کار طولانی
Ho, mia kor’ Post longa laborado
آیا من در ساعت معین پیروز نخواهم شد؟
Ĉu mi ne venkos en decida hor’?
بس است، از تپیدن آرام بگیر
Sufiĉe! Trankviliĝu de l’ batado,
آه، دل من
Ho, mia kor’

            لودویک زامنهوف


      Ludoviko Zamenhof       
ترجمه: دکتر حسین وحیدی